پــرانه

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

عاشق میل به شباهت دارد، میل به یکی شدن. هر آنچه در ظاهر و باطن دارد می کوشد که شبیه معشوق شود، از خط و خال و ابرو و اسم و لقب و کنیه گرفته تا کلام و سکوت و نگاه و فکر و اندیشه. آن کس که درونش تهی ست ظاهر را می کاود و به آن بسنده کند و چه بسا هدف همین باشد که مردمان او را شبیه به دلدارش انگارند تا اسباب ریا فراهم آید. اما آن کس که درونش گنجی ست، چه باک اگر ظاهر خویش را همانند دلبر نبیند. خود می داند که عشق او را آدابِ ظاهر و باطن بیاموزد و بی آنکه تقلای یکی شدن بکند، چنان کودکی که ذاتا و غریزا از ولی خود آداب تقلید می آموزد او نیز آداب ادب بیاموزد و این خاصیت عشق است. بعضی از تقلیدِ ظاهر ره به باطن برند و برخی از جذبه ی باطن به ظاهر رسند و برون را چون درون آباد کنند. هر دو راه به معشوق برند اما آنکه از عمق به سطح رسد، روانش آسوده تر و راه هموارتر و آنکه سطح را آغاز کار گمارد، او را چه تضمینی ست که به منزلگاه آخر رسد، چه بسا از ادب فقط ادا آموزد.


اینها را گفتیم که بگوییم، درون خود را چون خالی می بینیم با اندک شباهتی در ظاهر میان خود و شما، بالِ پرواز در می آوریم حال آنکه خودتان از از خرابیِ اندرون با خبرید. با اینهمه، خدا را شاکریم که اگر در باطن دور از شماییم دست کم اسمی داریم که در کتاب و صحن و قرآن چون می بینیمش، وجودمان را شور فرا میگیرد از آنکه ما را با شما شباهتی ست ... رحم کنید به این طفلِ ناتوان که افتخاری جز این ندارد. 

داخلی. کلاس. روز

 
    استاد شاگرد را زیر نظر گرفته است: خرده حرکات دست، ریتم آهسته ی باز و بسته شدن لب ها، و نگاهی که از گره خوردن به او اجتناب می کند.

       استاد: قلم هم می زنی؟

       شاگرد: تا مفهوم از قلم چه باشد.

       استاد: چرا سختش می کنی؟

       شاگرد: سخت می بینید.

       استاد: سایه ای از ابهامی!

      شاگرد: آشکار که باشی نمی بینندت. پرتوان نور در دل تاریکی از روزنه ای به درون می جهند، و                   برق چشمانی را به سوی خود می کشانند. نور که اندک باشد می درخشد. زیادت هر                     چیز آدمی را کور می کند.

      استاد: ولی او رحمتش را بر بندگانِ کور و کرش تنگ نمی کند.

     شاگرد: بر عوام رحمن است و بر خواص رحیم.

     استاد: ما را که با او قیاسی نیست. بلا تشبیه است. 

     شاگرد: آموزگار است.

     استاد: و تو از همه ش حجاب آموختی؟

     شاگرد: آنچه ما آموختیم به قدر عقل خویش بود.

     استاد: گناهِ جهل نیاور که خود گناه بزرگ تری ست.

     شاگرد: حضرتش فرمود: "من طلب الحق فاخطاَه کمن طلب الباطل فادرکه." از جهد به جهل  رسیدن برتر است از تکیه بر کرسی قضاوت!