- ۰ نظر
- ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۷
بذار راستش رو بگم
هر بار که این قسمت رو می خونم: "آخرشم من مقصر شدم ..."
بغضم می گیره
الانم دو قطره اشک چکید.
دلم گاهی برای خودم می سوزه ...
خدایا
اگه شهدا نبودند ما خیلی بدبخت بودیم
دیگه وقتی دلمون می گرفت
یا وقتی له بودیم و از فرط غصه تو خودمون مچاله می شدیم
و گام هامون شل و بی هدف می شد
یا حتی وقتی استرس داشتیم و حس می کردیم نزدیکه خودمونو ببازیم
و وقتی که سردرگم بودیم و حیران
یا لحظه هایی که امید داشتیم و لبریز از شوق و عشق بودیم
کسی رو نداشتیم که براش حرف بزنیم و باهاش و براش گریه کنیم
و حس کنیم که چه قدر حضورشون قوت قلبه
آخه می دونی خدا،
شهدا بهترین رفیق ند
خیلی حال میده رفاقت باهاشون!
خدایا ! بندگان خوبت رو خیلی دوست دارم
خیلی دوست داشتنی اند
کاش می شد دور و بر ادم همیشه این ادمای خوب باشند
خدایا !
کمکم کن بتونم مثل این بنده های نازت بشم
موندم من که از حضور بعضی از بنده هات اینقدر به وجد میام
شما ینی چجوری می تونی باشی؟ چه قدر از کار نیک بنده ت به شوق میای
و چه قدر از آه مظلوم دلت میگیره خدا؟
تو چه قدر خوبی خدا ...
+ وقتی با این چادر نماز گل گلی نو و تمیز مسجد - که تا به حال چادری به این تمیزی و خوشگلی تو مساجد ندیده بودم - نماز می خوندم .. تو قنوت که چشمم افتاد به گلای صورتی و برگای کوچولوی سبز رنگ .. یهو عمیقن دلم هوس همچین بهشت گل گل ای کرد ... اخ خدا! کاش برم تو بهشتت و با حضور همون ادما دور و برم، تمام روز و شبام قشنگ شه و به آرزوم برسم. اصلن بقیه هیچ، خودت که باشی ... .