- ۰ نظر
- ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۲
می دانم که این خوشی، گذرا است.
می دانم چون تو را می شناسم.
یک مسکن موقت ..
خدا کند وقتی که مستی م می پرد
دوباره به آن روزهای تیره ی زهرآلود برنگردم.
خدا کند همه آنچه میدانم اشتباه باشد.
.
.
یک بار هم شده این توی لعنتی ت را عوض کن!
+ خواننده ی محترم، اگر قصد دارید از تک تک لحظاتتان بهره مفید ببرید، پنجره ی این تب را بسته و هرگز باز نفرمایید! گفتیم که آن دنیا برای هدر رفتن وقتتان، حق الناسی به گردنمان نباشد. هر چه هست به گردن خودتان!
دم در دانشگاهِ رفیق جان ایستاده بودم. تو از دور می آمدی. اول شک کردم بعد دیدم نه خودتی! ذوق کردم و خودمو از دیواری که بهش تکیه داده بودم هول دادم جلو که بدوام سمتت. اما یهو خشکم زد. تو نبودی ... یادم افتاد تو اصلن نیستی ...
+ چند بار پیش اومده که میخواستم بهت اس ام اس بدم یا زنگ بزنم یا هر کاری! و بعد یادم افتاد رفتی پیش خدا!
+ راستش آرمیتا، خیلی وقتا که به تو و قدرت درونی ت و سخت کوشی و اراده ت فکر می کنم، انگیزه میگیرم برای انجام کارهام. کاش منم یه جوری زندگی کنم که بعد از مرگم که یادم می افتند، یه سودی به حال بقیه داشته باشم.
+ روحت شاد رفیق :)
+ اون استادت رو یادته سال 88 که در جواب سوالت که پرسیدی شما رفتید رای بدید، با بیخیالی تمام گفت: "نههه! من گرفتم خوابیدم" ، تو در جواب نگاش کردی و با لحن ِ محکم ِ همیشگی ت گفتی: "پس چار سال ِ دیگه رم خواب باشید!!" :)))
من حواسم نبود، اما بقیه گفتن روز خاکسپاری ت ... یه پسر بسیجی ای اونجا بود که خیییلی گریه می کرد. گفتند باهات قبلن بحث سیاسی می کرده :))) اوه! بیچاره اون :)) دلم به حالش سوخت که طرف مقابلش تو بودی :)))