عاشق میل به شباهت دارد، میل به یکی شدن. هر آنچه در ظاهر و باطن دارد می کوشد که شبیه معشوق شود، از خط و خال و ابرو و اسم و لقب و کنیه گرفته تا کلام و سکوت و نگاه و فکر و اندیشه. آن کس که درونش تهی ست ظاهر را می کاود و به آن بسنده کند و چه بسا هدف همین باشد که مردمان او را شبیه به دلدارش انگارند تا اسباب ریا فراهم آید. اما آن کس که درونش گنجی ست، چه باک اگر ظاهر خویش را همانند دلبر نبیند. خود می داند که عشق او را آدابِ ظاهر و باطن بیاموزد و بی آنکه تقلای یکی شدن بکند، چنان کودکی که ذاتا و غریزا از ولی خود آداب تقلید می آموزد او نیز آداب ادب بیاموزد و این خاصیت عشق است. بعضی از تقلیدِ ظاهر ره به باطن برند و برخی از جذبه ی باطن به ظاهر رسند و برون را چون درون آباد کنند. هر دو راه به معشوق برند اما آنکه از عمق به سطح رسد، روانش آسوده تر و راه هموارتر و آنکه سطح را آغاز کار گمارد، او را چه تضمینی ست که به منزلگاه آخر رسد، چه بسا از ادب فقط ادا آموزد.
اینها را گفتیم که بگوییم، درون خود را چون خالی می بینیم با اندک شباهتی در ظاهر میان خود و شما، بالِ پرواز در می آوریم حال آنکه خودتان از از خرابیِ اندرون با خبرید. با اینهمه، خدا را شاکریم که اگر در باطن دور از شماییم دست کم اسمی داریم که در کتاب و صحن و قرآن چون می بینیمش، وجودمان را شور فرا میگیرد از آنکه ما را با شما شباهتی ست ... رحم کنید به این طفلِ ناتوان که افتخاری جز این ندارد.
- ۰ نظر
- ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۰۶