پــرانه

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

چه قد خراب کردم، جه قدر آبروی خودم یا شما رو بردم، که حالا نزدیک به ده ماهه که نشده پابوستون بیام؟ د َه مـــاه ...

به خاطر روزهایی که شما را غریب الغربا می خواندم، که هیچ کسی جز شما را شریک درد غربت نمی دانستم، نظری خاص تر..، اگه چه خاص نیستم... . 


آقای خوبی ها ،
آقای عشق ،
جناب ِ رافت ،
جناب ِ اقتدار ، 
دلمان لک زده صلوات خاصه شما را در حرم تان با صدای دلنشین همان آقایی که نمی دانم کیست و خدا خیر جمیع دنیا و آخرت را عطایش کند، بشنویم... 

آقا، دعوت هم کردید، با چه رویی بیام؟ به دست ِ خودت، به لطف و احسانت، خودت کاری کن که دست خالی به دیدارت نیاییم ... هر چه هست از خداست و رحمت بیکرانش که شمایید، به مهربانی تان، این بار سنگین شرمساری بی حد را از دوشمان کم کنید ...