پــرانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قلبم درد می کند» ثبت شده است

اجازه بدهید با انکه حرف به درد بخوری ندارم و صرفا می خواهم بنویسم که آرام شوم، بگویم که امروز فیلم Whiplash را برای بار چندم دیدم. هر بار البته یک قسمت از فیلم را می دیدم و این بار هم آن قسمت هایی که ندیده بودم را! فیلم باحالی است و از آن باحال تر shutter island است که ده بار دیدنش هم می چسبد. امروز سعی کردم کمی حواسم را به حرکت های دوربین جمع کنم و دیدم چه قدر ریز، هوشمندانه و نامحسوس اما تاثیر گذارند. چه قدر جالب و عالی! چه قدر دراوردن حسی که از یک سکانس انتظار می رود ظرافت کارگردانی می طلبد! دیدید بعضی دیالوگ ها در نمیاد؟ دیدید طرف همه بار عاشقانه یا فلسفی فضا را رو دوش دیالوگ های شعارگونه ی سریال های ایرانی می اندازد؟ خب سخت است اجرای بعضی چیزها ولی ناممکن نیست!

راستش امروز نت چرخیدم با اینکه مشق!! داشتم و خب مثل روزهای دلتنگی های طاقت فرسا و فشار امتحانات دانشگاه، نشستم به جاش نت گردی کردم! البته در عین حال کار دیگری هم میکردم که لازم بود همان موقع انجام شود. بعد یک ویدیو دیدم از دو بچه ی 6 ساله که یکیشان مشکل ADHD داشت و چه قدر دلم سوخت از اینکه خودش را خیلی دوست نداشت، برعکس آن یکی مستقیم به دوربین نگاه نمی کرد، مدرسه را دوست نداشت و میگفت "تنهام"... می گفت: گاهی بدم چون به حرف مامانم گوش نمیدم یا همچین چیزی. اینم لینکشه، خواستید ببینید: اینجا. (احتمالا فیلتر شکن نیاز دارید). و بعد ویدیویی دیدم که یک کارتون خواب که توی قرعه کشی گویا پول زیادی برنده شده بود هزینه یک ماه هتل موندن یک کارتون خواب دیگه رو پرداخت کرد. داشتم فکر می کردم میشه یه کمپینی راه بندازیم و از پولدارا یا همه مردم بخوایم یه بخشی از هزینه های کارتون خواب ها رو بدند یا مثلا یه جایی فراهم شه که کارتون خواب ها بتونند ولو چند نفری توش جابگیرند و بخوابند! خب منظورم رو احتمالا درست متوجه نمیشید اما به این هم فکر کردم که مسئول همون موسسه ای که اومده بود خندوانه و 300 عدد کاکتوس رو هم به نشانه مقاومت کارتون خواب هایی که طی مدت فعالیتشون به خانواده و جامعه برگشتند و کار کردند، رو پیدا کنم و باهاش حرف بزنم. بعد هم به این فکر کردم مومن خالص بودن برای خدا، به درجه عرفان ربط داره یا خیر رسوندن و برکت داشتن؟ یعنی "السابقون" ی که همیشه حسرتشان را خوردم آدم های عارفی اند که در وادی عرفانی بی حدشان به سر می برند یا می شود آدم هایی معمولی تر باشند، مثل همین همین جناب مسئول (که نه اسمش را نه سمتش را درست می دانم و ممکن هم هست جز عارفان درجه یک باشد اما فرض میگیریم که اینطور نیست که البته بعید است) ولی کاری که این مرد می کند، جدا از خدمت و همدردی اش به قشر طرد شده جامعه، جلوی فساد و آسیب های بزرگ اجتماعی را می گیرد یا لااقل از شدت آن می کاهد و در پی آن چه مشکلات فجیهی که ممکن است جامعه را نابود کند جلوگیری می شود و در عوض خیر و برکت و سعادت نصیب ِ جامعه. حالا ما هی حرف بزنیم که جامعه غرق در فساد است و الخ، ولی یک نفر به پا می خیزد.

می دانم که زندگی هر کس و شخصیت و داستان او را کسی جز خداوند نمی تواند قضاوت کند اما آنچه سوال برانگیز است همین است که آیا شزط صعود از "اصحاب یمینی" بودن و مشمول "سابقون السابقون ... اولک المقربون" شدن، رسیدن به "کمال" انسانیت و عرفان است یا نه؟