پــرانه

کوتاه.

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۷ ب.ظ

داخلی. کلاس. روز

 
    استاد شاگرد را زیر نظر گرفته است: خرده حرکات دست، ریتم آهسته ی باز و بسته شدن لب ها، و نگاهی که از گره خوردن به او اجتناب می کند.

       استاد: قلم هم می زنی؟

       شاگرد: تا مفهوم از قلم چه باشد.

       استاد: چرا سختش می کنی؟

       شاگرد: سخت می بینید.

       استاد: سایه ای از ابهامی!

      شاگرد: آشکار که باشی نمی بینندت. پرتوان نور در دل تاریکی از روزنه ای به درون می جهند، و                   برق چشمانی را به سوی خود می کشانند. نور که اندک باشد می درخشد. زیادت هر                     چیز آدمی را کور می کند.

      استاد: ولی او رحمتش را بر بندگانِ کور و کرش تنگ نمی کند.

     شاگرد: بر عوام رحمن است و بر خواص رحیم.

     استاد: ما را که با او قیاسی نیست. بلا تشبیه است. 

     شاگرد: آموزگار است.

     استاد: و تو از همه ش حجاب آموختی؟

     شاگرد: آنچه ما آموختیم به قدر عقل خویش بود.

     استاد: گناهِ جهل نیاور که خود گناه بزرگ تری ست.

     شاگرد: حضرتش فرمود: "من طلب الحق فاخطاَه کمن طلب الباطل فادرکه." از جهد به جهل  رسیدن برتر است از تکیه بر کرسی قضاوت!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۷ ب.ظ
  • پر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی